..............................................................................
«حقِ مُسلّم » یا دو تاپاله داغ
آخوندها 600 میلیارد دلار ثروت مردم ایران را که زیر سایه «اسلام عزیز » خمینی به فقر و ذلت و فحشا و اعتیاد و کارتن خوابی و کلیه فروشی افتاده اند به هدر دادند که برای حکومتشان بمب اتم بیاورند تا راحت تر بتوانند برای جهان شاخ و شانه بکشند ، ملت ایران را سرکوب و حکومت جاهلان و سلطۀ اوباش را در این کشور ابد مدت سازند.
روز گذشته« امیر کبیر اسلام عزیز » که بیش از سه دهه در دلالی و چانه زنی و دست به سر کردن مردم تخصص یافته است به نام خدا و پیغمبر و امام زمان « حق مسلم اسلام عزیز» را یک جا به « شیطان بزرگ» و «شیطانک های متحدش » واگذار کرد.
این وسط برای ایرانیان همین باقی ماند که با خود خلوت کنند و از همزاد گوشه گیر و غریبه و رانده شده و شکنجه دیده و تحقیر شده و چپاول شدۀ خود شان بپرسند :
ببین عامو : به راستی اگر قرار بر این بود که بعد از بیست سال عربده کشی و هارت و پورت در باره فتح خیبر و شعب ابی طالب و تصرف کوه اُحُد و برخورداری از نور افکن های امام زمان و خلاصه پس از بیست سال حیف و میل و اختلاس های میلیاردی و بچاپ بچاپ اراذل و سرقت نفت کش و دکل و تصاحب اسکله های گمرک کشور به وسیله مافیا و و رشکست کردن کشور و گرسنگی دادن به مردم و در حول و ولا و ترس و لرز جنگ و بمباران نگاه داشتن پیر و جوان این مملکت و به مرگ و میر انداختن آنان از بی دوایی ، به علاوه انواع باج دهی ها به روس منحوس و واگذار کردن بخش اعظم نقدینگی کشور به چین و دریافت سه کیلو باروت نم کشیده و دوکامیون تسبیح و 100 هزار جلد قرآن پر غلط و مخدوش ،چاپ پکن و 5 خروار مُهر نماز از تُربت مطهر شانگهای و 4 هزار تا مهره مار و نظر قربونی و اسم بدنومی در قبال سپرده های میلیاردی مردم ایران از کمونیست های چشم بادومی و نیز تسلیم کردن میلیارد ها دلار شمش طلا و اسکناس دلار پشت سبز به ترک های نوعثمانی نومسلمان نو کیسه در مرز ترکیه ، حاصل کار چنین نرمش قهرمانانه تسلیم حسنانه و انگور خوری رضایانه بوده باشد ،
پس چرا به قول آن دو دهاتی که عزیز نسین در قصه کوتاهش وصف حالشان را بیان کرده ، دست به یک چنین این بی آبرویی بدمزه و حال به هم زنی زده ایم ؟
( به گزارش یک داستان خیالی عزیز نسین ، دو دهاتی با کامیون از دهشان می رفتند به شهر و سر راه تپاله ای دیدند و شرط بندی کردند که کامیون مال کسی باشد که بنشیند و یک شکم سیر از آن تپالۀ داغ بخورد.
مشدی رمضان پذیرفت و نشست و خورد و کامیون را برنده شد و سویچش را از رفیقش مش رجب ، که صاحب اصلی کامیون بود گرفت و نشستند و گاز داد و رفتند به شهر.
اما وقت برگشتن سر راه تاپاله داغ تازه ای افتاده بود . در این لحظه مشد رمضان به مشد رجب گفت : عامو اگه آن تاپاله را بخوری کامیون را به تو پس می دهم.
مش رجب هم که کون سوزی از دست رفتن کامیون عذابش می داد فورا پرید پایین و سیر از تیاله داغ ، که بخار سبز و بنفشی از آن برمی خاست خورد.
نزدیک دِ ه که رسیدند مش رمضون به رفیقش مش رجب گفت :
یک موضوعی سخت به فکرم انداخته و نمی تونم جوابش را پیدا کنم:
سئوال من است که از همان اول کامیون مال تو بود الان هم که مال توست ، اما سر جدت به من بگو آخه این وسط من و تو چرا نفری سه کیلو تاپاله خوردیم؟ )
آیا مثالی مناسب تر ا از این دارید که بتواند به صورتی تمثیلی و دقیق ماجرای اتم بازی آخوند ها و اسارت ملت ایران در این ماجراجویی سی ساله آنها را برای زندگان و مردگان و نا آمدگان تاریخ توضیح بدهد؟
این شعر هم در اولین روزهای نرمش قهرمانانه آنها و مهر و موم شدن سایت اتمی نطنز از سوی قدرت های بزرگ سروده شده بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر